دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم :
در آسمان پر می کشیدم
و لا به لای ابرها پرواز می کردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر ، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می زد
آنگاه با خمیازه ای نا باورانه
بر شانه های خسته ام دستی کشیدم
بر شانه هایم
انگار جای خالی چیزی ...
چیزی شبیه بال
احساس می کردم !
قیصر امین پور
ممنونم از همه دوستای عزیزم که تولدمو تبریک گفتین![]()
خیلی خوش اومدید ببخشید یکم دیر شد بفرمایین از خودتون پذیرایی کنین


اگه بخوام یه خبر از این چند روز که نبودم بدم اینه که روز تولدم پام رفت رو شیشه ی
شکسته و سه سانت پاره شد
![]()
![]()
ممنونم از کیانای عزیزم همدم شبهایی که صبح نمیشد و الماس جونم و عطیه گلم لطف کردین ![]()
دوستتون دارم
تولد حنابندون عروسی پاتتختی و... اقای اشکان صادقی و دیانوش اصف وزیری نازنین
رو تبریک میگم ![]()
پستا رو ویرایش کردم اون قبلی رو انداختم قبل تر
الان مثلا ۱۳/۶/۹۱
صبح از خواب بلند شدم و فردا به خوابی ابدی فرو خواهم رفت....
بر روی تختی خوابیده ام که آنقدر سخت مرا در خود جای میدهد که گاهی ترجیح میدهم روی
سنگی سخت در خواب فرو روم...
صدای کشش دمپایی ها روی این سرامیک های آلوده به روح آدم های رام شده در قفس
حالم را بهم میزند....
صدای قمار ورق ها.... گرفتن یک نخ شیتیل برای برد در بازی بی برنده هر روز تکرار میشود...
دیدن یک ساعته خورشید فقط برای یک بار در روز برایم باوری ساخته است که به تاریکی باید
دل بست ، نور برای ما همچو روزنه میماند تا خورشیدی سوزان....
همینطور که در لاک خود فرو رفته بودم، صدایی دیافراگم گوشم را به رعشه در آورد....
صدای گرفته بلندگوها از هوای سنگین این قفس ها اسم مرا جزو اعدامی ها صدا میزند.....
ساعت هاست برای این روز روی بازویم چوب خط می اندازم....
روز رفتنم فرا رسیده است روزی که خورشید را برای ساعتی بیشتر میبینم با دست و پایی
بسته خودم را به صندلی میرسانم....
امروز روز به صلیب کشیدن من در این کلیسای بی باوری هاست....
پا بر روی چارپایه ای چوبی میگذارم نفسم را در سینه ام حبس میکنم...
چقدر سخت است زندگی را در لحظه ای کوتاه مرور کنی....
و حالا فقط منتظر صدای کشیده شدن این چهارپایه در زیر پایم هستم....
به تو آخر نرسیدم...
همه ی ثانیه ها نقش تو در باده ی ما بود
از همان لحظه اول
جان ما مست از آن درد خمار آور چشمان شما بود
دلم انگشت نما بود...
دیده بر عالم خاکی که گشودم
چشم بر راه تو بودم
از ازل حسرت آن چهره ی نادیده به جان و تن ما بود
شعر ناگفته و ناخوانده ی هجران شما
همه ی حرف لب بسته ی ما بود
خسته از تنهایی،در به دری، شیدایی
همه ی جاده های پرِ از عطر تن گرم خدایی تو را گام زدم
و دویدم گاهی
شوق دیدار تو شد رسوایی...
به امید همان چهره ی نادیدنی ات، که شود دیده مگر؟
نه تو را می بینم نه تو را می شنوم
تو مرا پاسخ گوی:
که ندیده، نشنیده به تو دل چون بستم؟
که تو را می خوانم، که تو را می گریم؟
که تو در هر نفس و ثانیه و لحظه که می رفتم و می رفتم و می مردم و ...
در کنارم بودی...
دم به دم با "من" و پیوسته گریزان از "ما"
و تو را نشناختم...
من تو را گم کردم، من تو را خوابیدم
و چه بد کردم، بد، به همه دار و ندارم
باورم نیست که هنگامه ی هر ثانیه را سوزاندم
از سر قصه ی ما تا به سر آمدنش
به سر آمد نفسم
انتظار عاقبت افسرد مرا
و تو را در یک آن با دل و جان و روان، حس کردم
و تو را در یک آن بوئیدم
و همان کافی بود
نتوان گفت که آن لحظه چه دیدم
نتوان گفت از آن دم که غم آتش چشمان تو دیدم
و چه آتش که مگر، با منش کاری بود؟
آتش از بهر دگر بود...
آری، آری...
دل ما قافیه را باخته بود
سرنوشت قرعه ی ما را چه بد انداخته بود
راه خود کج کردم
که همه عمر عبث پیمودم، که همه عمر به مقصد نرسیدم
چاره ای لیک ندیدم
تیغ سردی به رگ خسته از این زخم کشیدم
بی صدا آب شدم، اشک شدم، باریدم
بوسه بر گونه ی تقدیر سپردم
و شب خویش شمردم که بمیرم
مردم...
آری، مردم.که رسم بر تو مگر...
نرسیدم
نرسیدم
به تو افسوس که آخر نرسیدم....
"فرهاد"
برای خاطر شما
آمدی دیدی دلم را خسته در کنج صبوری
وقت تاریکای جاده با تو یک فانوس آمد
تشنه بودم قطره ای رابا تو اقیانوس آمد
قصد دل کندن ندارم از تو ای دلکنده از خود
از تو ای برده دلم رو تا شب خوب تولد
قصد دل کندن ندارم از تو ای دلکنده از خود
از تو ای برده دلم رو تا شب خوب تولد
ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم
غصه معنایی ندارد تا تو میخندی برایم
پیش تو از یاد بردم روزهای سختیم را
عشق مدیون تو هستم لحظه ی خوشبختیم را
قصد دل کندن ندارم از تو ای دلکنده از خود
از تو ای برده دلم رو تا شب خوب تولد
قصد دل کندن ندارم از تو ای دلکنده از خود
از تو ای برده دلم رو تا شب خوب تولد
قصد دل کندن ندارم از تو ای دلکنده از خود
از تو ای برده دلم رو تا شب خوب تولد
پ ن:به بهانه تولد محسن چاوشی /کیانای عزیزم /ملیکای عزیزم![]()
پ ن:جدای تولد.... امروز روز خیلی خوبیههههه اخه من بالاخره اهنگمو پیدا کردم![]()
یه اهنگ از کیوان مطوس.... واسه من خونده
نمردیمو یکی واسه اسمم ترانه خوند
به قول معروف خر کیفم الان![]()
برم یه سرچ بزنم عکس این برادرمونو ببینم![]()
![]()
vincent van gogh میگه:
if you hear a voice with in you say :"you can not paint"، than by all means paint and that voice will be silenced
اگر صدایی از درون می آید که:"تو نمی توانی نقاشی کنی"
پس تو با تمام نیرو نقاشی کن و ببین که صدا خاموشی می گیرد....
اون خواب موضوعش نقاشی نبود ولی مفهومش مشابه این جمله بود![]()
جنگلی با درخت های بزرگ شاخه هاشان دویده تا خورشید
و سپس در تو خیل جانوران سوی جنگل به راه افتادند
تشنه بودند خیل جانوران ناگهان در تو چشمه ای جوشید
آب نوشیدی و به آرامی پای یک تخته سنگ لم دادی
- "وقت خوابیدن است"! خوابت برد٬ خواب دیدی که آسمان بارید
من چه هستم به جز درخت و علف؟ و به جز چشمه ها و جانوران
و همین سایه های آرامش ... من چه هستم؟ به پاسخی نرسید
رود آواز آشنایی را خواند و از چشم خیره ات رد شد
عکست افتاده بود در دل آب٬ یک نفر داشت با تو می خندید
خواب دیدی که خواب می بینی ناگهان خیل سایه های مهیب
سیل آمد درخت ها را برد... استخوانها در آتش خورشید
خیره ماندی به آسمان٬ سنگی در دل آب غوطه ور شده بود
ناگهان آسمان دهن وا کردهمه ی هستی تو ر بلعید
من چه هستم به غیر خاکستر٬ و به جز لاشه های جانوران
و همین سایه های ترس آور... من چه هستم؟ به پاسخی نرسید
چشم وا کرد و دید چیزی نیست٬ دید چیزی به جز سیاهی نیست
روبرویش فقط سیاهی بود روبرویش فقط سیاهی دید...
"حسین صفا"

هم لباش میخنده
هم چشماش
...
نامت را که می نویسم
تشبیه و تمثیل و استعاره را گم می کنم!
به چشمانت که می رسم
واژه های بکر آفتاب ندیده ام
در حرارت تابستان چشمان جادوییت
آب می شوند!
وقتی ملودی خنده هایت-مثل لالایی آرام بخش کودکی هایم -
از آنسوی سیم و سکوت به گوش می رسد…
صدایم شبیه پرنده هایی می شود
که از سفر دور آنور دریا
به خانه بازگشته اند!
پر می شوم از "سمفونی نام تو" !

بیوگرافی یغما گلرویی
در ادامه مطلب
ادامه ی مطلب زیر برچسب ها نوشته شده
!!!
نظرات در پست قبل
برچسب ها: یغما گلرویی
ادامه مطلب
توی شهرِ مرگُ وحشت ، میرسه ساعتِ بَد !
ساعتی که مردهها تو دلِ خاک زنده میشن !
راه میفتن توی کوچهها پیِ شکارِ تن !
زوزه میکشن همه دُرُس مثِ یه گلّه گُرگ !
از صدای ضجّهشون میلرزه این شهرِ بزرگ !
پُشتِ هَر دیوارِ این شهر مُردهیی منتظره !
تا یه زنده رُ به سرزمینِ لعنت بِبَره !
آخه مُردهها همیشه زیرِ خاک لونه دارَن !
حتّا خاکِ باغچهی خونهی تو ، خونهی من !
شبا چشماتُ نبند ! میان برای برای بُردنت !
نفسِ سردشونُ حِس میکنی رو گردنت !
مثِ خفاش خونِتُ جُرعه به جُرعه میمِکن !
هَر لباسی تنته برای تو میشه کفن !
مُردهها رُ نصفه شب توی خیابونا ببین !
نگا کن ! دستِ یکی کنده شُد ، اُفتاد زمین !
همه پوسیده تناشون ، بوی مرگه همهجا !
کوچهها پُر شُدن از خُرناسه وُ صدای پا !
همه مُردن ، حتّا این پُلیسِ سوت سوتک به دست !
حتّا رانندهی تاکسی ، حتّا اون عابرِ مَست !
حتّا این دختری که بِهِت اشاره میکنه !
اگه فرصت شه گلوتُ پاره پاره میکنه !
شهرِ مُرده ، شهرِ زامبی ، شهرِ خونآشامِ این شهر !
شهرِ سَرهای بُریده ، لونهی جُذامِ این شهر !
یغما گلرویی - از دفتر رقص در سلول انفرادی
پی نوشت:این ترانه رو از شاعری محبوب نوشتم
ملیکا دوستش داری این ترانه رو؟
برچسب ها: یغما گلرویی , زامبی
پروژه ی فیلادلفیا و مونتاک یه پروژه ی بسیار جالب انگیزه که شاید تا حدودی هم درموردش شنیده باشید.
سفر در زمان
میتونید با سرچ (پروژه فیلادلفیا)به مطالب زیادی برسید
نظرات در پست قبل
برچسب ها: پروژه ی فیلادلفیا و مونتاک
+موسیقی ما - بهمن بابازاده - محسن چاوشی...
برچسب ها: محسن چاوشی , پرچم سفید , قطار

آیا انیشتین بعدی،یک ایرانی خواهد بود؟
دانشمند جوان ایرانی ، با تصدی کرسی استادی دانشگاه پرینسون(جایگاهی که بعد از انیشتین در اختیار هیچ فردی قرار داده نشده)دنیا را با این سوال مواجه کرد که ایا انیشتین بعدی یک ایرانی خواهد بود؟
نیما ارکانی حامد فردی ایرانی است که حدودا ۴۰سال سن دارد، او مدرک لیسانس خود را در ریاضی و فیزیک با نشان عالی را از دانشگاه تورنتو در سال 1993 گرفته
و پس از آن دکترا را در سال 1997 از دانشگاه برکلی کالیفرنیا دریافت کرده است. نیما ارکانی حامد پس از آن در شتاب دهنده خطی استنفرد شروع به کار کرد. نیما از 14 سالگی در نظریه و قوانین نیوتون تحقیق کرده است.
در سال 1999به عنوان استاد دانشگاه برکلی مشغول به کار شد. وی در سال 2002 پس از یکسال ملاقات با استادان دانشگاه هاروارد به عنوان استادی در دانشگاه هاروارد رسید و کمی بعد از آن به مقام استادی در تحصیلات پیشرفته در دانشگاه پرینستون رسید. این مقام از سال 1933 تا سال 1955 (زمان مرگ آلبرت انیشتن) در دست انیشتن بوده که هم اکنون نزد دکتر ارکانی است. از سال 2002 تا 2008 او استاد ارشد دانشگاه هاروارد بوده است.
در سال گذشته نیز بارها مهمان انستتیو علوم طبیعی بوده و به گفته Peter goddarg مدیر انستتیو: "ما با دکتر ارکانی تماس گرفتیم تا او به جمع استادان ما بپیوندد و او نیز موافقت کرد" به گفته وی او یک تصویر ذهنی و یک درک عمیق از ظواهر تئوری های مدرن دارد و او قرار است نقش یک رهبر را در آزمایش در LHC را داشته باشد. پرفسور Nathan seibery عضو انستتیو علوم طبیعی افزود: "درک عمیق او از فیزیک و خلاقیت قابل توجه وی باعث پیشرفت انستتیو خواهد شد."
دکتر ارکانی هم اکنون در زمینه فیزیک ذرات، نامی برای خود دست و پا کرده و قرار است نظریه انقلابی او (که در زمینه عملکرد جهان می باشد) اواخر امسال تست شود. این آزمایش در LHC در CERN که مهمترین و بزرگترین شتاب دهنده ذرات در دنیا می باشد انجام خواهد شد. این شتاب دهنده در سوئیس قرار دارد و در ماه می سال 2008 افتتاح شده است. US/LHC در ماه آگوست یا سپتامبر شروع به کار می کند و اثبات تئوری در آن در سال 2009 می باشد. LHC تونلی دایره ای شکل به طول 17 مایل (20.8 کیلومتر) دارد. هزینه ساخت این دستگاه عظیم در حدود 5 تا 10 بیلیون دلار شده است.

دکتر نیما ارکانی حامد (رهبر فیزیکدانان نظری) افکار ما را در مورد فضا و زمان باز کرده و به گفته ایشان جهان حداقل 11 بعد دارد. این نظریه انقلابی را در فیزیک بوجود خواهد آورد. در تئوری ابر ریسمان و یا به اختصار ریسمان، تلاش بر این بوده که توضیح دهد ذرات کوچکترین حالت در این جهان نیستند بلکه حلقه هایی که دارای نوسان می باشند، که ریسمان نامیده می شوند کوچکترین چیز می باشد. در این نظریه ریسمان در 11 بعد نوسان می کند و بر خلاف ما که در 3 بعد مکان و یک بعد زمان هستیم. بیشتر مدلها در این تئوری حداقل 7 بعد دیگر را نشان می دهد که برای انسان قابل درک نیست.
دکتر ارکانی با فیزیکدانانی به نام Dimopoulos و Dvail پیشنهاد کردند که بعضی از این ابعاد بزرگتر از حدی است که قبلا تصور می شد و این مدل (ADD (Arkani-Dvail-Dimopoulos نام دارد متاسفانه این ابعاد قابل مشاهده نمی باشند، زیرا گرانش تنها نیروی هست که بر آنها احاطه دارد.
مخالفت بعضی ها با این تئوری به این دلیل است که نمی توان آن را آزمایش کنند. برای مثال، اگر شما در ماشین خود نشسته باشید و دستگاه GPS شما روشن باشد، شما می توانید سرعت و مکان دقیق خود را در یک لحظه بدانید. ولی این کار در دنیای ذرات غیر ممکن است و شما نمی توانید سرعت و مکان یک جسم را در یک لحظه بگویید.
دکتر ارکانی و دیگران بر این باورند که (LHC (larg hadron collider قادر است به جواب دادن به این سوال کمک کند. اگر تئوری او تایید شود، این اولین پیشرفت در زمینه فیزیک ذرات و تصورات ما در مورد فضا زمان اطراف مان از زمان انقلاب انیشتن در این رشته تا به امروز می باشد.
جوایزی که وی دریافت کرده است:
-
در سال 2005 جایزه فی بتا کاپا از دانشگاه هاروارد
-
در سال 2003 کسب مدال گریبو از انجمن فیزیک اروپا
و کمک هزینه های متعددی در سال 2002
حامد در سال 2005 برندۀ جایزه PHIL BETA KAPPA از دانشگاه هاروارد برای تعلیمات عالی خود گردید.
نیما ارکانی حامد (زاده ۱۹۷۲) از فیزیکدانان فیزیک ذره ای و نظریه ریسمان کاربردی است. او در آمریکا از پدر و مادری ایرانی که خود نیز فیزیکدان بودند به دنیا آمد و در حال حاضر استاد تمام وقت دانشگاه پرینستون است. وی هم اکنون همان کرسی را در این دانشگاه دارد که زمانی متعلق به آلبرت انیشتین بود. پدر وی نیز جعفر ارکانی حامد در حال حاضر استاد دانشگاه مک گیل کانادا در رشته ژئو فیزیک است. نیما ارکانی حامد در بیست و سومین دورهٔ کنفرانس فیزیک سُلوی در سال ۲۰۰۵ جزء دعوت شدگان به این کنفرانس بود.
*شتاب دهنده ی خطی کلیک کنید
نظرات در پست قبل ،ممنون
برچسب ها: نیما ارکانی حامد , انیشتین بعدی
قاه قاه خنده ات را ساز کن *** بازهم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو ***با کسی جزعشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر *** عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی *** با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان *** لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم *** در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما *** قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادر بزرگ *** ماجراهای بزبز قندی وگرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت*** خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود*** ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر ***همکلاسی باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یک رنگ نیست*** آن دل نازت برایم تنگ نیست؟
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ ***مثل ما بال و پرت را چیده ای؟
حسرت پرواز داری در قفس ؟ *** میکشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایم تنگ نسیت؟ *** رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست
رنگ دنیایت هنوزم آبیست؟ *** آسمان باورت مهتابیست؟
هر کجایی شعر باران را بخوان *** ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه گریه کن *** کودکی تو کودکانه گریه کن
ای رفیق روزهای گرم و سرد *** سادگی هایم به سویم باز گرد.
نویسنده:علیرضا
پ ن:نت خیلی خلوته احساس غریبی میکنم
پست بالا آشنایی با دکتر نیما ارکانی حامد.من به اندازه ی فیزیک کنکور هم بلد باشم راضی ام![]()
باورم نميشه من که هميشه احتياط ميکنم اين بار که اين همه نوشتم بدون اينکه کپي کنم بلاگفا همشو پروند!
فکر ميکنم اگه يکم ديگه دير رسيده بودم وبلاگ پوسيده و تجزيه شده بود
زمستون داره تموم ميشه برفا!دارن آب ميشن.(مخصوصا اينجا!)درختا شکوفه ميزنن.منم واسه وب يه لباس رنگي گرفتم شگون نداره عيد لباس سياه تنش باشه.البته اينو دوستم فري که ۷سال همکلاس بوديم و چهار سال کنار هم روي يه نيمکت ميشستيم ياد آوري کرد.حواسش از من جمعتره
يه ذره هم گرد گيري کردم تار عنکبوتاشو گرفتم (ايکن سرفه)
شنيدم اون ورا برف و بارونه،هوا خونک.اينجا چند روزيه يه گرد و خاکي اومده امروز که خيلي شديد شده نفس کشيدن سخته .يعني هر کي هر چي کاشته پنبه شده (اصلا اينجا خونه تکوني چه معني ميده)هميشه دم عيد وضع همينه !يه روز قبل سال نو خاک ميشه
از ماهي هاي عيد پارسال پنج تاش زندس.سه تا هم امسال گرفتيم که يکيش در اثر کوفت کردن سنگ ژله اي از دنيا رفت.عاقبت پرخوري و شکم پرستي همينه ديگه.اين ماهي هاي عيد انقدر ميخورن تابميرن.اينم باد کرد موند رو آب مرد.خيلي بدم مياد ماهي قبل سال تحويل بميره

القصه عيدتون مبارک
سال نو يعني تو
پ.ن:شرمنده ي همه دوستاي خوبم که ميان وبلاگم.حتما به همتون سر ميزنم
حتي براي ساعتی
چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي
به سوي هم خواهند دويد
و دود
به جستجوي آشيانه اي
در اندرون من انباشته مي شود
تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد !
خدانکند رد پایت بر ساحل محو شود
وپلکانت در خلا پرپر زنند !
حتي ثانيه اي تركم نكن
چرا كه همان دم
آنقدر دور مي شوي
كه آواره جهان شوم ، سرگشته
تا بپرسم كه باز خواهي آمد
يا اينكه رهايم مي كني
تا بميرم
پابلو نرودا
برچسب ها: شعر , پابلو نرودا

سلام
خبر ازدواج هنرمند عزیزی که خیلی هامون میشناسیمش حقیقت داشت
براش ارزوی موفقیت میکنم
اشکان صادقی
خیلی خوشحال شدم نمیدونم چطور تبریک بگم
جشن عروسیتون ستاره باروووووووووووووووووووووون
به پای هم فسیل بشین
پ ن:نظرات در پست قبل
برچسب ها: عروسی , اشکان صادقی
۲ آبان یعنی همین دیشب ساعت ۳:۳۰دقیقه ی صبح
شماره ی مستقیم رادیو جوان:بوق... بوق... بوق
ـ بله بفرمایید؟
-الو سلام شب بخیر
ـ(با کمی تعجب!)سلام ممنون بفرمایید؟
- ببخشید رادیو جوان؟(با شک و تردید)
-(با کلی تعجب)بله امرتون؟!
- یه سوال کوچیک داشتم میشه راهنماییم کنید
- (تعجب فراوان)سوال کوچیک ! درخدمتم بپرسید
- خانم Xکی میان رادیو من کارشون دارم!(کمال خونسردی)
- (اون ور خط اقایی که گوشی دستش بود پوکید از خنده مثل اینکه یه نفر درحال اب خوردن باشه و خندش بگیره و تمام اب به بیرون بریزه مثه فواره یه همچین صدایی اومد )
- (من-دنی - در کمال خونسردی)میخندین؟
- اقاهه خودشو جمع و جور کرد و گفت اخه این وقت شب !همچین وسوالی به ذهنتون رسیده !
- با ارامش و اعتماد به نفس فراوان:بله مشکلیه؟اونجا که همه بیدارن روز و شبش چه فرقی داره
- اقاهه اون ور خط که یکی از عوامل رادیو جوان بود و اسمشم نپرسیدم !گفت نمیدونم بعد از عوامل دیگه سوال کرد هیشکی نمیدونست بعد توضیح داد که برنامه ها مشخص نیست و این حرفا
-من :ممنون لطف کردید حیف شد(اخه فکر میکردم برنامه ی گوینده ها نوشته شده و مشخصه)شب خوبی داشته باشید خدافظ
-موفق باشید خدافظ
اما من همین که قطع کردم یه اس ام اس فرستادم گفتم زیاد نخندین و زدم زیر خنده و تا ۶ صب به خودم خندیدم
وقتی یه موضوعی فکرمو مشغول میکنه کارای عجیب غریبی میکنم
ممنون از همه کسایی که به اینجا سر میزنن ببخشید که دیر آپ میشم
یا علی![]()
برچسب ها: رادیو جوان , بی خوابی , سوژه
| مطالب جديد تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.
